امشب پروانه ای با بالهای ظریف و نازکش بر گرد شمع درون اتاق من طواف می کرد.از این تصادم؛
بالهای قشنگش اندکی سوختند.غبار طلائی رنگ بالهایش بر روی حباب سوزان چراغ می درخشید.
او انقدر مات و مجذوب شعاع محبوب خویش بود که درد سوختن و گداختن را احساس نمی کرد.!!!چندین
مرتبه مدهوش در پای چراغ افتاد،اما نمی دانم چه نیرویی دوباره او را به پرواز در می آورد؟ یک بار به
سختی بالش سوخت.پروانه ی با وفا از این تصادم سخت،چند لحظه ای در پای چراغ افتاد.دلم به حال او
سوخت بال های او را میان دو انگشت خود گرفتم تا از اتاق بیرونش بیاندازم.قلبش به شدت می زد و
سینه ی سفید و کوچک او را سخت تکان می داد.یکی از شاخک های نازکش تا نیمه سوخته بود .ان دو
چشم درشت و سیاه، مرا می نگریست! اب درخشنده ای در حلقه ی چشمانش می درخشید.من نمی دانم
مگر پروانه هم گریه می کند؟اگر گریه می کند ،این اشک درد بود یا از سر شوق؟!!! لحظاتی به دو دیده
مبهوت و درخشان او نگریستم،سپس اهسته رهایش کردم گمان بردم که دیگر به سوی شعله ی سوزان
چراغ بر نخواهد گشت.چند دقیقه بعد نخست خود را به پشت پنجره ی اتاق رسانید و سپس در اطراف
شعله چراق به پرواز در امد و آنقدر چرخید که کاملا ً سوخت....
1985 بازدید
1 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
1 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian